یک خنده بزن، زان لب لعل شکرآلود
بر عاشق مسکین که رخ از خون تر آلود
یک شب ز برای دل من محرم من باش
بشنو ز دلم چند حدیث جگر آلود
مانا که بپرسی ز دل من که چه کردی؟
در کوی تو کز خون همه دیوار و در آلود
جانها که گرفتار لبت گشت چه دانی؟
پرواز مجو از مگسان شکر آلود
عاشق که بمیرد ز رخ زرد چه خیزد؟
عشق است دروغش که مسی را به زر آلود
نزل غم تو باد حرامم به فراغت
گر چشم دلم هیچ گه از خواب و خور آلود
آسوده به خاک درت، اینک سر خسرو
زان صندل راحت که برین درد سر آلود